آلبر کامو: اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می کنم تا بتوانم به بی عدالتی (نیز) اعتراض کنم.



 مادربزرگ به نقل از
Iraneshad

یه روز یه ترکه، اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛ خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛ یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد! جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو.. ، برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.. .

یه روز یه رشتی یه – اتفاقاً آخوند هم بود.. ! اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.. .

یه روز یه لره بود، به اسم شاپور بختیار؛ جونش رو برای عقایدش از دست داد، با او نا مهربانی کردیم، تا اینکه در مأمن و آسایشگاه دور از وطن، سرش رو بریدند.. . یه روز ما همه با هم بودیم.. ، ترک و رشتی و لر و اصفهانی و عرب.. !

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند.. ؛ حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم، و اینجوری شادیم.. ؛ خیلی خوش می گذره.. !

۱ نظر:

  1. سلام. فعلن که به عده ای خیلی خوش می گذره. ضمنن مثل این که اینجا یک نفر فضول محله است و نظر میذاره.

    پاسخحذف