آلبر کامو: اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می کنم تا بتوانم به بی عدالتی (نیز) اعتراض کنم.



آشنائی با سهراب بهداد

  سهراب بهداد در مورد خودش می گوید:  ا
در سال  ۱۳۲۷ در مشهد به‌دنیا آمده و در تهران به‌مدرسه رفته‌ام. دوره‌ی دبیرستان را در سال ۱۳۴۱ در مدرسه‌ی البرز به پایان رسانده و در پائیز همان سال برای ادامه‌ی تحصیل به دانشگاه ایالتی میشیگان در آمریکا وارد شده و در رشته‌ی مهندسی برق ثبت‌نام کردم. بعد از گرفتن مدرک مهندسی در رشته‌ی برق در سال ۱۳۴۶ خود را به دانشکده‌ی اقتصاد منتقل کرده و دیگر هرگز بسراغ مهندسی نرفتم
در ۱۳۵۲ موفق به‌گرفتن دکترا در رشته‌ی اقتصاد دانشگاه ایالتی میشیگان شدم. عنوان تز دکترای من "خصوصییات ملی و ترکیب تجارت خارجی در محصولات کارخانه‌ای" بود. یک‌سال بعد از آن آمریکا را به قصد ایران ترک کرده و در پائیز همان سال به تدریس در دانشکده‌ی اقتصاد دانشگاه تهران مشغول شدم. تا سال ۱۳۶۲ من در این دانشکده‌ی کار کردم، و بعد از آنکه دارودسته‌ی حزب‌الله و "انقلاب فرهنگی" دانشگاه را تصرف کرد تا آن را "پاکسازی" کند و آموزش اقتصاد را اسلامی کند، به فرانسه رفتم.  تجربیات "انقلاب فرهنگی" را من در مقاله‌ای تحت عنوان اسلامی کردن اقتصاد در دانشگاه‌های ایران، در نشریه کنکاش در پائیز ۱۳۷۶نوشته‌ام. این مقاله به زبان فارسی وبه صورت پی دی اف در سایت من قابل دست‌رسی است
در سال تحصیلی ۱۳۵۸ - ‌۱۳۵۷ درست بعد از انقلاب و بازگشائی مجدد دانشگاه‌ها، مدیریت برنامه‌ی دانشکده‌ی اقتصاد دانشگاه تهران را به‌عهده داشتم و در ۱۳۵۹ - ۱۳۵۸ مدیر موئسسه‌ی تحقیقات اقتصادی بودم. از زمان بازگشائی دانشگاه‌ها در فروردین ۱۳۵۸ تا آغاز انقلاب فرهنگی” در تیر ماه ۱۳۵۹ عضو انتخابی شورای دانشکده‌ی اقتصاد بودم. این شوراها متشکل بود از نمایندگان استادان، کارمندان و دانشجویان هر دانشکده و مسئولیت مدیریت دانشکده را بعهده داشت. من همچنین یکی از اعضای بنیان‌گذار انجمن ملی استادان دانشگاه بودم که در پائیز ۱۳۵۸ تاسیس شد
از ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۹با محمد قاضی، حمید عنایت و هوشنگ گلشیری در موئسسه‌ی انتشارات دانشگاه صنعتی تهران، آریامهر سابق، که به تازگی تاسیس شده بود همکاری کردم. هدف این موئسسه ترجمه‌ی و تدوین مجموعه‌ ای از کتاب‌های اساسی درسی دانشگاهی و وظیفه‌ی من در این موئسسه مدیریت ادیتوری بخش اقتصادی بود
در پائیز سال ۱۳۶۳ من به آمریکا برگشتم. ابتدا بعنوان استاد مهمان در بخش اقتصاد دانشگاه وسترن میشیگان مشغول به کار شده و یک سال بعد از آن به گران‌ویل در اوهایو آمده و دربخش اقتصاد دانشگاه دنیسون به تدریس ادامه دادم. از ۱۳۶۴ به بعد ساکن دهکده‌ زیبای گران‌ویل هستم. در همین دهکده است که دخترم یاسمین بزرگ شده و پسرم سیاوش به دنیا آمده است. از ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۴ ریاست بخش اقتصاد دانشگاه دنیسون به عهده داشتم
از ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۲ دبیر انجمن اقتصاددانان خاورمیانه، و سال‌های۱۳۷۳ و ۱۳۷۵ رئیس آن بودم. اکنون عضو کمیته حقوق بشر و آزادی آکادمیک این انجمن هستم. از ۱۳۶۷ عضو موسسه تحقیقات خاورمیانه و شمال آفریقا در دانشگاه میشیگان بوده ام. از ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۹ عضو هیات تحریریه خبرنامه‌ی تحقیقات خاورمیانه بوده و از سال ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۴ عضو هیات ثحریریه ژورنال بین المللی تحقیقات در خاورمیانه بودم
 

جدا از مقاله پرفسور بهداد تحت عنوان اسلامی کردن اقتصاد در دانشگاه‌های ایران که در بالا از آن یاد شده، سهراب بهداد آثار دیگری نیز منتشر کرده که برای دسترسی به آنها میتوان به سایت خود ایشان مراجعه نمود 

  لینک سایت او و همچنین لینک های بعضی از آخرین آثار او را در می توان در زیر مشاهده کرد

وب سایت سهراب بهداد

دموکراسی، جامعه مدنی، و طبقه کارگر ایران: مبارزه برای سازمان های مستقل کارگری فرهاد نعمانی - سهراب بهداد

نگرانی دولت احمدی نژاد از تبديل شعار «رای من کو؟» به شعار «نان من کو؟» رادیو فردا

نمایی از قانون

چندی پیش جناب البرز مطلبی نوشته بود بنام " حق و قانون " که حق مطلب در این پاراگراف است

قانون پیمانی اجتماعی است برای تنظیم (وتاضمین) روابط بین خود انسان ها و رابطه آن‌ها با طبیعت. این پیمان اجتماعی توسط انتخاب آزادانه‌ی انسان ها تعیین می‌گردد. در یک جامعه‌ی انتخاباتی (دموکراتیک) مردم نمایندگان‌شان را آزادانه انتخاب کرده و این نمایندگان قوانین اداره‌ی جامعه را می‌‌سازند. مدیریت جامعه بعهده‌ی دولتی واگزار می‌شود که یا با رای مستقیم مردم انتخاب شده باشد و یا نمایندگان منتخب مردم آن را شکل دهند. در این سیستم فرضی دولت چیزی نیست جز کارمند اداره‌ی جامعه بر اساس قوانین ساخته شده توسط نماینگان مردم. در این جامعه‌ی فرضی تنها یک قوه وجود دارد و آن قوه ی "حاکمیت قانون" است. انسان برای ادامه‌ی زندگی، آزادانه قوانینی را می‌سازد که خود این قوانین آزادی‌اش را محدود می‌کنند. اما در مقابل از دست دادن برخی آزادی‌های اولیه، از راه همین قوانین به رشد وگسترش شعور انسانی کمک کرده و جامعه را مرفه تر کرده و بیشتر از پیش تعالی می‌بخشد

 من نمونه ای از قانونمداری و قانونگرایی را خواندم که جالب است
مطلب: 90984
  هشتم دیماه ۱۳۸۹
بخش خبری الف

در نظام مردمسالاري سوئد همه افرادي که در پست هاي دولتي به کار گمارده مي شوند بايد از هر گونه خطايي، چه در گذشته و چه در زماني که مشغول خدمت هستند، پاک باشند.

در انتخابات پارلماني سوئد در سال 2006 ائتلافي از احزاب دست راستي با به دست آوردن 178 کرسي نمايندگي، اکثريت کرسي هاي مجلس را نصيب خود کرد و دولت تشکيل داد.

 چندي بعد نخست وزير به تدريج وزراي کابينه اش را معرفي کردو  خانم «ماريا بورليوس» به عنوان وزير بازرگاني معرفي شد. روز بعد دختري به يکي از روزنامه ها اطلاع داد، اين خانم چند سال پيش او را به مدت يک ماه براي نگهداري از بچه اش استخدام کرده بود، بدون اينکه موضوع را به اداره ماليات گزارش داده باشد...

در سوئد هر گاه کسي فردي را به کاري بگمارد بايد آن را به اطلاع اداره ماليات برساند و به عنوان کارفرما ماليات و هزينه بيمه آن فرد را بپردازد. هر کس کار مي کند بايد در زمان انجام کار بيمه باشد تا اگر اتفاقي حين کار بيفتد، بيمه بتواند نيازهاي آن فرد را پوشش دهد.

بورليوس به عنوان کارفرما بايد استخدام آن دختر را به اداره ماليات اطلاع مي داد و علاوه بر حقوق دختر، هزينه کارفرما را نيز به اداره ماليات مي پرداخت. بورليوس به اداره ماليات اطلاع نداده بود و خلاف قانون رفتار کرده بود. وقتي اين مساله فاش شد وي از طريق تلويزيون از مردم سوئد پوزش خواست و گفت در زمان انجام اين کار خلاف که سال ها پيش اتفاق افتاده بود، وضع مالي خانواده آنها چندان خوب نبوده است.

 روزنامه نگاران و وبلاگ نويسان که مانند ساير مردم بدون هيچ محدوديتي حق تحقيق و گزارش دارند دست به کار شدند و پرونده مالي خانم وزير را طي سال هاي گذشته مورد بررسي قرار دادند.

همه شهروندان در سوئد مي توانند اطلاعات مالي افراد ديگر را مطالعه کنند.. براي اين کار کافي است به سالن کامپيوتر اداره ماليات مراجعه کنند و با وارد کردن نام يا شماره شخصي افراد در رايانه ها، اطلاعات مربوط به درآمد افراد، اشتغال آنها و مقدار ماليات پرداختي توسط هر فرد را به دست آورند. پس از برملا شدن کار خلاف اين خانم وزير، شهروندي به نام ماگنوس فورا در وبلاگ خود نشان داد اين خانم دروغ مي گويد و درآمد آنها در سالي که آن دختر خانم را به کار گرفته است، بالاي يک ميليون کرون يعني خيلي بيشتر از درآمد متوسط شهروندان سوئدي بوده است. دو روز بعد نخست وزير سوئد اعلام کرد خانم بورليوس از کار خود کناره گيري کرده است. بورليوس نه تنها از کار وزارت کنار گذاشته شد بلکه بنا بر گزارش روزنامه ها «خانم بورليوس از سوئد فرار کرد». او خانه و زندگي اش را در مدت کوتاهي فروخت و به انگلستان کوچ کرد تا چشمش به چشم مردمي که به آنها دروغ گفته بود نيفتد
.

http://alef.ir/1388/content/view/90984 نقل از 

میگم چقدر شبیه ما هستند
از سید

نوستالژی -۳

سینما مولن روژ ، تفریح روزهای جمعه  بود، البته اگر پول آن را داشتی و اگر پدر و یا مادر مخالف سینما رضایت می‌‌دادند
جمعه ها، سینما فیلم تازه اکران می‌‌کرد. هیجان از صبح شروع می‌‌شد، وقتی‌ که کنجکاوی ، ناشتا نخورده، تو را به میدان مرکزی شهر می‌‌کشاند تا ببینی‌ روی تابلو تبلیغات سینما، آویخته به کاج‌های بلند  فلکه  پوستر و یا عکسهائی از کدام فیلم  نقش بسته است
سینما رفتن آسان نبود. پول می‌‌خواست، موافقت پدر و مادری که سینما را گناه می‌‌دانستند، تهیه بلیط بدون هل و فحش و دعوا امکان پذیر نبود، داخل سینما شلوغ بود، صندلی خالی‌ به زحمت پیدا می‌‌شد، گاه کلاه نفری که ردیف جلو تر نشسته بود، مزاحم دید تو می‌‌شد، گاه پوست‌های تخمه‌ای که نفر ردیف پشت  به گردنت پرتاب می‌‌کرد آزارت می‌‌داد، صدای سوت و تشویق تماشا چی‌‌ها کر کننده بود ویک لحظه آرام نمی گرفت. با این همه شوق دیدن فیلم روی پرده سینما لذتی بود که مرزی نمی شناخت برای تحمل این نوع ناملا یمات.
سینما مولن روژ عجین و آمیخته شده است با بخشی از خاطرات دوران خرد سالی‌ و نوجوانی. روی پرده همین سینما بود که فروزان رقصید و آواز خواند برای فردین و ظهوری و آرمان آبگوشت خوردند و ملک مطیعی به نقش لوطی زیر بازار چه درس جوانمردی و مردانگی می‌‌داد همان گونه که جان وین کلانتری بود در نبرد با راهزنان برای بر قراری عدالت. روی پرده سفید همین سینما راچ کاپور و ویجینتی مالا آوازهای عاشقانه خواندند و قیصر دست به چاقو برد و انتقام خون برادر و خواهر را از برادران آق منگل گرفت و قدرت دست به اسلحه برد  وسید با او‌ همراه شد در مبارزه ای   نامتقابل با نظامی‌ها و هر دو جان باختند.
حالا اما سالها بود فردین دیگر نبود، ملک مطیعی خانه نشین شده بود و وثوقی غربت نشین. از سینما مولن روژ نیز چیزی نمانده بود، نه‌ گیشه ای، نه‌ بوفهٔ ای، نه‌ پرده سفیدی، نه‌ حتی صندلی ارجی. زمینی‌ صاف، مشتی خاک و سنگ. انگار هیچگاه سینما‌ای نبوده است، بچه هایی به شوق "آرتیسته" دست  نزده اند ، سوت نکشیده اند. اشک هایی به خاطر پایان غم انگیز فیلم گونه را خیس نکرده است
از سینما مولن روژ نقشی‌ مانده است در ذهن، خاطره‌ای در آن دور دستهای دور
از: عبدوس

شهر خالی، جاده خالی...با صدای نگاره خواننده تاجیک

هدیه به مهاجران دور از وطن، ایرانی، افغان و یا تاجیک فرق نمی کند


آهنگساز و خواننده ی اصلی این آهنگ زیبا هنرمند افغانستان، امیر جان صبوری است

جورج اورول،فروید و توتالیتاریسم‏‎ ‎

 
 جورج اورول،رمان نویس انگلیسی و خالق رمان های معروف قلعه ی حیوانات(مزرعه ی حیوانات)،دخترکشیش و ١٩٨٤ خود را یک نویسنده ی سیاسی می داند.او اعتقاد دارد که هرگاه تصمیم گرفته غیرسیاسی بنویسد چیز«مزخرفی» از آب درآمده است.
اما «اریک فروم» روانکاو معروف-که او نیز دیدی سیاسی اجتماعی به مقوله ی سلامت روان داشت-اعتقاد دارد که کتاب ١٩٨٤ جوروج اورول گرچه ترسیم هنرمندانه و عمیقی از یک حکومت توتالیتاریست (تمامیت خواه) را به نمایش می گذارد،تلقی صرفا سیاسی از آن نگاه کاملی نمی باشد.
«تصادفا» سال گذشته،همزمان با انتخابات ریاست جمهوری(کودتای ١٣٨٨) کتاب ١٩٨٤ را می خواندم.«جورج اورول» به ظرافت جامعه ای را ترسیم می کرد که در آن ستاد جنگ را «وزارت صلح» نامیده اند،مرکز سانسور اطلاعات و فریب افکارعمومی را «وزارت حقیقت»نام نهاده اند و مرکز مخوف شکنجه و بازجویی دگراندیشان«وزارت عشق» نام دارد. در آن ایام،خواندن روایت عمیق جورج اورول رنجم را عمیق تر می کرد اما چاره چیست؟ به قول اگزیستانسیالیست ها رنج بردن از حقیقت زندگی بهتر است از لذت بردن از زندگی بزک کرده و گریم شده! کمی گذشت تا آنقدر آرام گرفتم که بتوانم به سخن اریک فروم توجه کنم و و١٩٨٤ را ازعینکی غیرسیاسی بازخوانی کنم. هنگامی که«وینستون»-قهرمان داستان-در«وزارت عشق» شکنجه می شود«خودآگاهی اش» تسلیم سیستم می گردد اما هیچ شکنجه ای نمی تواند «ناخودآگاهی» وی را تسخیرکند:او همچنان شب ها «رویاهای ممنوعه»می بیند و «سیستم» می داند که رویاها ،بذر واقعیت اند و تلاش دارد که رویاهای او را در هم بشکند. اینچنین است که «وینستون» را به اتاق ١٠١می برند،جایی که همه ی زندانیان ازنام آن به خود می لرزند. در اتاق ١٠١ وینستون با«موش های گوشتخوار گرسنه» مواجه می شود و به« تمامیت»درهم می ریزد. چرا مواجهه با«موش ها» تا این اندازه سهمناک است ؟! «جورج اورول» ازقرار دادن «موش ها» در اتاق ١٠١چه مقصودی دارد؟! اینجاست که «اورول» به ظرافت ازتک نگار فروید تحت عنوان  Rat man” بهره می گیرد.فروید بیماری دارد که دچار وسواس فکری است.او تصاویر مزاحمی در ذهن دارد که فرمانده دیکتاتور یگانی که در آن خدمت وظیفه اش را انجام  می دهد برای تنبیه او از«موش های گوشتخوار گرسنه» استفاده می کند.فروید با تحلیلی «زبان شناسی»در عمق ناخودآگاه این مرد جوان وسواسی،تداعی های زبانی بین«موش ها»و «سنت های شرم آور خانوادگی» را کشف می کند. «ریچارد بوبتی» در کتاب «فروید به عنوان فیلسوف»این تحلیل فروید را به تفصیل شرح داده و چگونگی برداشت «ژاک لاکان» روانکاو فرانسوی را نیز از آن آورده است.
«جورج اورول» با وام گرفتن«موش ها» از فروید می خواهد بگوید اساس دیکتاتوری از خانواده شروع می شود و دیکتاتوری یکی از شکل های «اریستوکراسی رنج» است که "بنیان های زبانی-آئینی" دارد. تا زبان چاپلوسانه و متملقانه،اشعار مدحی و آئین های مقدس سازی و بت تراشی باقی است اوضاع ما همین است که هست!
باید«سنت های شرم آور خانواده ی ملی مان» را در هم بشکنیم تا «موش های گرسنه ی گوشتخوار» رویاهای ما را در هم نشکنند. باید تلاش ناتمام قهرمانان فرهنگی همچون میرزا ملکم خان،احمد کسروی و صادق هدایت را از سر گیریم و خانه را از پای بست بازسازی کنیم.

http://besooyehaghighat.blogspot.com/2011/01/blog-post.html

نقشه تاریخی ایران

برای دیدن نقشه سیاسي ایران در دوره های مختلف تاریخی روی نشانی زير کلیک کنید
http://blogfars.com/blog.html?page=comments&member=iranemaazad&newsid=95018
از سید