سینما مولن روژ ، تفریح روزهای جمعه بود، البته اگر پول آن را داشتی و اگر پدر و یا مادر مخالف سینما رضایت میدادند
جمعه ها، سینما فیلم تازه اکران میکرد. هیجان از صبح شروع میشد، وقتی که کنجکاوی ، ناشتا نخورده، تو را به میدان مرکزی شهر میکشاند تا ببینی روی تابلو تبلیغات سینما، آویخته به کاجهای بلند فلکه پوستر و یا عکسهائی از کدام فیلم نقش بسته است
سینما رفتن آسان نبود. پول میخواست، موافقت پدر و مادری که سینما را گناه میدانستند، تهیه بلیط بدون هل و فحش و دعوا امکان پذیر نبود، داخل سینما شلوغ بود، صندلی خالی به زحمت پیدا میشد، گاه کلاه نفری که ردیف جلو تر نشسته بود، مزاحم دید تو میشد، گاه پوستهای تخمهای که نفر ردیف پشت به گردنت پرتاب میکرد آزارت میداد، صدای سوت و تشویق تماشا چیها کر کننده بود ویک لحظه آرام نمی گرفت. با این همه شوق دیدن فیلم روی پرده سینما لذتی بود که مرزی نمی شناخت برای تحمل این نوع ناملا یمات.
سینما مولن روژ عجین و آمیخته شده است با بخشی از خاطرات دوران خرد سالی و نوجوانی. روی پرده همین سینما بود که فروزان رقصید و آواز خواند برای فردین و ظهوری و آرمان آبگوشت خوردند و ملک مطیعی به نقش لوطی زیر بازار چه درس جوانمردی و مردانگی میداد همان گونه که جان وین کلانتری بود در نبرد با راهزنان برای بر قراری عدالت. روی پرده سفید همین سینما راچ کاپور و ویجینتی مالا آوازهای عاشقانه خواندند و قیصر دست به چاقو برد و انتقام خون برادر و خواهر را از برادران آق منگل گرفت و قدرت دست به اسلحه برد وسید با او همراه شد در مبارزه ای نامتقابل با نظامیها و هر دو جان باختند.
حالا اما سالها بود فردین دیگر نبود، ملک مطیعی خانه نشین شده بود و وثوقی غربت نشین. از سینما مولن روژ نیز چیزی نمانده بود، نه گیشه ای، نه بوفهٔ ای، نه پرده سفیدی، نه حتی صندلی ارجی. زمینی صاف، مشتی خاک و سنگ. انگار هیچگاه سینماای نبوده است، بچه هایی به شوق "آرتیسته" دست نزده اند ، سوت نکشیده اند. اشک هایی به خاطر پایان غم انگیز فیلم گونه را خیس نکرده است
از سینما مولن روژ نقشی مانده است در ذهن، خاطرهای در آن دور دستهای دور
از: عبدوس
جمعه ها، سینما فیلم تازه اکران میکرد. هیجان از صبح شروع میشد، وقتی که کنجکاوی ، ناشتا نخورده، تو را به میدان مرکزی شهر میکشاند تا ببینی روی تابلو تبلیغات سینما، آویخته به کاجهای بلند فلکه پوستر و یا عکسهائی از کدام فیلم نقش بسته است
سینما رفتن آسان نبود. پول میخواست، موافقت پدر و مادری که سینما را گناه میدانستند، تهیه بلیط بدون هل و فحش و دعوا امکان پذیر نبود، داخل سینما شلوغ بود، صندلی خالی به زحمت پیدا میشد، گاه کلاه نفری که ردیف جلو تر نشسته بود، مزاحم دید تو میشد، گاه پوستهای تخمهای که نفر ردیف پشت به گردنت پرتاب میکرد آزارت میداد، صدای سوت و تشویق تماشا چیها کر کننده بود ویک لحظه آرام نمی گرفت. با این همه شوق دیدن فیلم روی پرده سینما لذتی بود که مرزی نمی شناخت برای تحمل این نوع ناملا یمات.
سینما مولن روژ عجین و آمیخته شده است با بخشی از خاطرات دوران خرد سالی و نوجوانی. روی پرده همین سینما بود که فروزان رقصید و آواز خواند برای فردین و ظهوری و آرمان آبگوشت خوردند و ملک مطیعی به نقش لوطی زیر بازار چه درس جوانمردی و مردانگی میداد همان گونه که جان وین کلانتری بود در نبرد با راهزنان برای بر قراری عدالت. روی پرده سفید همین سینما راچ کاپور و ویجینتی مالا آوازهای عاشقانه خواندند و قیصر دست به چاقو برد و انتقام خون برادر و خواهر را از برادران آق منگل گرفت و قدرت دست به اسلحه برد وسید با او همراه شد در مبارزه ای نامتقابل با نظامیها و هر دو جان باختند.
حالا اما سالها بود فردین دیگر نبود، ملک مطیعی خانه نشین شده بود و وثوقی غربت نشین. از سینما مولن روژ نیز چیزی نمانده بود، نه گیشه ای، نه بوفهٔ ای، نه پرده سفیدی، نه حتی صندلی ارجی. زمینی صاف، مشتی خاک و سنگ. انگار هیچگاه سینماای نبوده است، بچه هایی به شوق "آرتیسته" دست نزده اند ، سوت نکشیده اند. اشک هایی به خاطر پایان غم انگیز فیلم گونه را خیس نکرده است
از سینما مولن روژ نقشی مانده است در ذهن، خاطرهای در آن دور دستهای دور
از: عبدوس
سلام. شاید این تنها سوکنامه ای باشد برای سینما مولن روژ و مشتریان پر و پا قرصش توسط یک سینما رو حرفه ای.
پاسخحذفسید