آلبر کامو: اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می کنم تا بتوانم به بی عدالتی (نیز) اعتراض کنم.



مرثیه‌ای برای "میر" دامداران

هفت روز است که خاک، بین ما و او جدایی انداخته است. هفت روز است که خاک، یکی دیگر از دردانه‌های کمیاب این دوره زمانه را از هستی و ما ستانده است. هفت روز است که در و دیوارهای ماتمزده خانه و کوچه خاکی آبادی از نفس گرم و چشم‌های آبی پرمهر او بی‌نصیب هستند. هفت روز است که چند میش و بز لنگ و لوش کنج آغل هم درد بی‌صاحب شدن را حس کرده‌اند. او هر چند از جنس عامی مردم بود، اما از رسته کسانی بود که هر از چندگاه، یکی از تبارشان بر خشت روزگار می‌افتد، هوشیار و زبر و زرنگ، شب رو، رند و لِم باز، سوار بر کار، آگاه دو رو بر خود و قوم و خویشش، طرف مشورت و کار گشای غریبه و خودی، چاره‌گر و چاره‌جوی، سر به در و شش دانگ در حرفه خود.
می‌گویند اکثر پیامبران چوپان بوده‌اند. مردانی که شایسته آن بودند که دیگران، هستی و نیستی شان را که چند میش و بز بود به آنها بسپارند. آنها ستاره‌‌های آسمان را از سر تا ته شب به اسم و معنا می‌شناختند و با دیدن آنها زمان خواب و بیداری و کش دادن گله و جهت چاه و محله و یورت را پیدا می‌کردند و وضعیت سرما، گرما، باد، بوران، باران، طوفان و برف را تشخیص می‌دادند. چوپان‌ها ماه‌ها و هفته‌ها دور از خانه و آبادی با کمی آب و آذوقه در میان دزد و هیز و گرگ و درنده و چرنده در دشت و کوه، در سرما و گرما، در تاریکی و روشنایی یکه و تنها می‌باید مالِ بادی و حشم مردم را نگهدار کرده و بچرانند.
او با چوپانی شروع کرد و به "امیری" رسید. در سال‌های "سیاه بهار" که دامداران برای جلوگیری از تلف شدن گوسفندها مجبور به جلای محل هستند، آیا یک بار دیگر چوپانی خواهد آمد که بارها و بارها و هر بار ٢٠ شبانه‌روز از دشت رباط درحاشیه کویر وکال شور تا دریای سر حدات (سرخس) گله را از میان کوه و دشت و دریا در شب‌های ابرآلود سرد و در گرمای تموز از میان خرابی و خرابات به سلامت به مقصد برساند؟ زنگ‌‌های گله را از علف پرکندتا، بشود بی‌صدا و بی‌رد از میان داروغه‌ها و گزمه‌ها و گردنه بگیرها و باجگیرها عبور کرد؟ او سرتاسر زمستان‌های بلند و پربیدم و پر سرمای سرخس  را در آب مال و چاه‌های ده برار با چندمن آرد جوی که کُماچ می‌کرد، دور از خانه و آشیانه و زن و فرزند در اُغلی که در پناباد تپه‌ی سرپا کرده بود و در سیاه چادری با یک تا نمد تاب می‌آورد و بعد چند ماه با دست پر و بی‌عیب و عطار به محل برمی‌گشت. کدام چوپانی خواهد بود که با نگاهی در گله هزارتایی میش و بره پی ببرد که چه میش یا بره‌ای ناپیداست یا کدام یک ناوردار است و چه بره از چه میشی است؟
کدام چوپانی نیمه‌شبان بارها به میان گوسفندان خواهد رفت تا بره‌های تازه‌زا را که در خشکه سرمای کویری یخ‌ زده‌اند را به زیر نمدش بکشد و پشت کبره بسته‌ از یخ آنها را بر روی شکمش بگذارد و جان تازه‌ای در آنها بدمد؟ بعد از تو چه کسی گله‌های مراتع و خالصه‌جات را برای مرتع‌داران به آن پاکیزگی قطار و سرشماری خواهد کرد؟
چه کسی مرجع چوپان و مالدار برای تعیین مزد و مواجب ده یکی و سرپایی خواهد بود؟ چه کسی گوسفندان بد زای را مامایی خواهد کرد و یره‌های غلب و کج را بیرون خواهد کشید؟ چه کسی در خشکسال جلگه‌های اطراف را برای پیدا کردن علف چر رمه‌ها پل گردی خواهد کرد؟ چه کسی هر گوشه و کنار دشت و جلگه و تپه و شیله و شکسته را عین کف دست خواهد شناخت که چه علف‌هایی دارند و برای چه فصلی  و چه گوسفندی مناسب هستند؟  آیا چوپانی خواهد بود تا بتواند نی ای را که فریادها و اوسنه‌های او را همراهی ‌کرده و شکوه می‌بخشید از سر بگیرد؟ چه کسی افسانه "مغول دختر" را در شبهای بلند زمستان پای کرسی برای بچه‌ها و فامیل با شور و جلا خواهد گفت؟ چشمه‌ جوشان افسانه‌هایی که روایت هر یک ماه‌ها به طول می‌انجامید و شب‌های دراز زمستان را به ماه نوروز وصل می‌کرد.
مغول دختر دِ چار باغه           سر زلفش سیای زاغه
مغول دختر حذر کرده              ز تاریکی گذر کرده
آیا مردی دیگر خواهد آمد تا فاصله چوپانی تا "میری" را چنین پروپیمان طی کند؟ آیا دامداری بوده که ضمن دامداری، کشاورزی، دیمه‌کاری و باغداری و اجاره‌کاری را تمام و کمال بلد باشد و از پس همه با سربلندی برآید؟
دامداری که زبان طبیعت و حشم خود را می‌فهمد و با آنان ایاق است حتما می‌تواند آبرومندانه بچه‌داری وداماد وعروس‌داری و نوه‌داری کند و عزیز و مورد احترام همه باشد. آیا مالداری بوده که در کنار همه این کارها به فکر قوم و خویشش باشد و با هوشیاری و بلند نظری ریز و درشت ایل و تبار پراکنده‌اش را زیر یک سقف محکم به هم گره بزند و بنیانگذار بنایی شود که تا سال‌های سال دور هم باشند و در سختی‌ها هوای هم دیگر را داشته باشند.
ارمون، ارمون.
چوپان پیامبری از آن گونه که تو بودی دیگر بار هیچ‌گاه از مادر زاده نخواهد شد.
***
می‌دانم الان دست‌هایت را به پشت کمر قلاب کرده‌ای و در گوشه‌ای با تبسمی بر لب داری به اولاد و خانواده ات نظر می‌اندازی و زیر لب می‌گویی، عجب، خانواده زبری شدند، خوب شد، زیادشان هم کم است.

میر اسداله بزرگ بود و در خود بزرگی و لایق بزرگتر شدن.

آبان‌ماه ٨٩

۴ نظر:

  1. سلام. چه نثر زیبایی در رسای مردی کاردان و کارشناس. فرزندانش سربلند و یادش گرامی باد.

    پاسخحذف
  2. البرز: دود از کنده بلند می شود.

    پاسخحذف
  3. آوای نی‌ بپیچید در کوچه‌های مهنه
    باران غم بپاشید بر خانه‌های مهنه
    از پیشمان برفتی آن میر سالخورده
    یادش چُنان نگینیست در قلب های مهنه


    در جستجوی عطر گم شده اش
    با تو
    در کوچه باغ‌های مهنه میگردیم.

    ما
    اندوه‌ها و شادی‌هامان را
    با آنکه دوست میداریم تقسیم می‌کنیم
    و معجزت دوستی این است
    در تقسیم
    شادی‌ها هزار بار بیشتر میشوند
    و اندوه‌ها هزار بار کم.

    اندوهت را با هم تقسیم می‌کنیم.

    پاسخحذف
  4. چه بسابزرگ ایلی باندانم کاری خانواده ای گره خورده زیریک سقف راپراکندندوخاطره ناخوشی از خود بجای گذاشتند بدون شک او درشنیدن حرف دیگران تحمل زیادی نشان می دادواین موجب مشروعیت اونزددیگران بوده است

    پاسخحذف