آلبر کامو: اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می کنم تا بتوانم به بی عدالتی (نیز) اعتراض کنم.



زنده باد شهید! از یک اعلامیه ضد امپریالیستی

خلق قهرمان لیبی!

امپریالیست های خونخوار به کشورتان حمله کرده اند. اگر کاسه ی آب به دستتان است زمین بگذارید و مسلحانه در کنار ارتش سرهنگ قذافی (که البته انتقاداتی هم بر ایشان وارد است) از کشورتان دفاع کنید. اگر در این جنگ کشته شدید، شهید راه مبارزه ی ضد امپریالیستی محسوب خواهید شد ولی اگر کشته نشده و بر امپریالیست های خونخوار فائق آمدید، بعدا بدست سرهنگ قذافی کشته شده و شهید انقلاب خلق قهرمان لیبی خواهید شد. در هر حال شهید هستید.
زنده باد شهید! 

داستان ما، بچه قورباغه و کرم

آن ها توی چشم های ریز هم نگاه
کردند...
...و
عاشق هم شدند.
کرم، رنگین کمان زیبای بچه
قورباغه شد،
و بچه قورباغه، مروارید سیاه و
درخشان کرم..

 
بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم»

کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای
تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..»
بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.»
ولی بچه قورباغه نتوانست سر
قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل هوا که تغییر می کند.

دفعه ی بعد که آنها همدیگر را
دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»
بچه قورباغه التماس کرد:« من
را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...
...من
فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»

کرم گفت:« من هم مروارید سیاه
و درخشان خودم را می خواهم.
قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.»

بچه قورباغه گفت قول می دهم.

ولی مثل عوض شدن فصل ها،
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،
بچه قورباغه هم تغییر کرده بود.
دو تا دست درآورده بود.
کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم
است که زیر قولت زدی.»
بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود.
من این دست ها را نمی خواهم...
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»

کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...

این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»
ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.
درست مثل دنیا که تغییر می کند.
دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،

او دم نداشت.
کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»
بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین
کمان زیبای من هستی.»

«آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»
کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.

یک شب گرم و مهتابی،
کرم از خواب بیدار شد..

آسمان عوض شده بود،
درخت ها عوض شده بودند

همه چیز عوض شده بود...

اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت
ببخشدش.

بال هایش را خشک کرد.
بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.
آنجا که درخت بید به آب می رسد،

یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.

پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ...»

ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«...سیاه و درخشانم را ندیدید؟»
قورباغه جهید بالا و او را بلعید،
و درسته قورتش داد.
و حالا قورباغه آنجا منتظر است...
...با شیفتگی
به رنگین کمان زیبایش فکر می کند....
...نمی داند که کجا رفته.

از جی آنه ویلیس

http://www.ashpazonline.com/weblog/baby/38081



چیزهایی که با زلزله نمی لرزند

وقتی توفان کاترینا به نیواورلئان رسید و سدها شکست، مردم آمریکا آن آمریکای دیگر را کشف کردند. آمریکایی که هالیوود درباره اش فیلمی نمی سازد و به تمییزی بورلی هیلز نیست. مردم دیدند که آدمهایی که مامور حفظ نظم و قانون هستند خودشان در حال بار زدن اجناس فروشگاهها هستند. پلیس نمی توانست جلوی غارت را بگیرد چون کم نبودند ماموران پلیسی که به غارت مشغول بودند.  واقعیت آمریکا ربطی به تصویری که از خودش داشت نداشت. یادم است همکار تگزاسیم بعد از دیدن مردمی که روی سقف خانه هایشان گیر افتاده بودند گفت:  We look like developing world! کشف جالبی بود.
حالا یک زلزله نه ریشتری ژاپن را لرزانده است.  شدت و قدرت زلزله آنقدر زیاد بوده است که باعث شده است سرعت گردش زمین به دور خودش تغییر کند و سونامی آن تا آنور اقیانوس آرام و ساحل کالیفرنیا برود. راکتورهای اتمی فوکوشیما می توانند چرنوبیل و هیروشیمای دیگری خلق کنند. و مردم ژاپن در حال …. در حال زندگی کردن هستند.  گزارشگر رادیوی ان پی آر با زن میانسالی صحبت کرد که با آرامش در حال جدا کردن کاغذ و پلاستیک  در میان زباله های پناهگاهش بود تا برای بازیافت بفرستند. معلمی به خبرنگار گفت که عمری به تدریس در شهر مشغول بوده است و حالا نگران دانش آموزان سابقش هست که در میان گمشدگان هستند. دنیا در حال تحسین آرامش و متانت مردم ژاپن است.  و همه دارند می پرسند چرا ژاپنیها مغازه ها را غارت نمی کنند. . جک کافتری در وبلاگش این سوال را پرسیده است.  و جوابها جالب هستند! گرگ از آرکانزاس، ناتاشا از ونکور، کن از نیوجرسی و بیز از پنسلوانیا و خیلیهای دیگر فقط یک جواب دارند: حس غرور ملی و شرافت فردی. خوب است ملتی بتواند به مردم جهان نشان دهد که چیزهایی دارد که در هیچ زلزله ای نمی لرزند حتی اگر زلزله نه ریشتر باشد.

http://adadpay.com/2011/03/17/111-227

برخورد غیر دموکراتیک اصلاح طلبان مدعی دموکراسی با رضا پهلوی

چگونه است که وقتی مردم دهان به اعتراض می گشایند و از گستاخان دروغگویی مانند مهاجرانی و کدیور انتقاد میکنند اصلاح طلبان مظلوم نمایی کرده و فورا دم ازدموکراسی میزنند و ادعا میکنند که هر کس حق اظهار نظر دارد ولی وقتی کوچکترین سخنی از رضا پهلوی میشود همه اصلاح طلب ها مرزهای نزاکت و توهین و دموکراسی را پشت سر میگذارند
و از هیچ اتهامی به ایشان دریغ نمیکنند در صورتیکه خود دارای سیاه ترین
پرونده در 22 سال حکومت نا اسلامی هستند. کوچکترین انتقادی از اصلاح طلب ها یعنی ایجاد تفرقه و کوچکترین تلاش برای اتحاد با ایرانیان سکولار و مدرن در خارج و داخل از نظر اصلاح طلب ها خیانت بشمار می آید. اصلاح طلب ها غالبا از زبان تمام مردمایران صحبت میکنند و ادعا دارند که پهلوی ها هیچ جایگاهی در ایران ندارند با اینحال ریسک نکرده و در اتحادی ناخوانده با اصولگراها رضا پهلوی را میکوبند بمعنای دیگر زیر لینکهای مربوط به رضا پهلوی دیگر نمیشود بسیجی را از اصلاح طلب تشخیص داد. مگرشما نمیگویید که او هیچ جایگاهی در بین ایرانیان ندارد؟ پس چه ریگی به کفش دارید که تا نام رضا پهلوی می آید شدیدترین جبهه گیری را میکنید و دم خروس در ادعای دموکراسی خواهی تان را آشکار می کنید؟ مگر نه اینست که در آینده آزاد ایران شورای نگهبانینیست و هر ایرانی دارای یک رای است؟
چگونه است که اصلاح طلب ها هرگز پاسخگوی
اشتباهات خود نبوده و با کمال فراغ بال مردم را به دوران طلایی خمینی دعوت میکنند ولی رضا پهلوی باید پاسخگوی اشتباهات پدر و پدر بزرگ خود باشد و حق ندارد از سلطنتمشروطه یا پارلمانی سخن بگوید؟ من از جماعت بسیجی و حاکمان فعلی انتظاری ندارم ولی وقتی که اصلاح طلب ها و سبز های ذوب شده در اصلاحات را در دشمنی با رضا پهلوی میبینم, نمیتوانم رفتار متناقض شان را درک کنم. اگر واقعا به دموکراسی اعتقاد داریداجازه دهید که همه حق اظهار نظر داشته و مردم تعیین کننده باشند نه اینکه خود را بجای مردم جا زده و برای آنها تعیین تکلیف کنید.
na3pas
http://na3pas.blogspot.com/2011/03/blog-post_19.html


 

تفاوت آزادی و انتخاب


فرض کنیم رسانه ای (روزنامه، رادیو و غیره) به یک ژورنالیست نیازمند است. این رسانه بدون آن که برای استخدام فرد مورد نظر یکی از آشنایانش را انتخاب کند، با یک آگهی استخدام افراد متقاضی را دعوت می کند که تقاضای استخدام نوشته و شرح حالشان را نیز ضمیمه کنند.

البته افراد متقاضی می بایست واجد شرایط زیر باشند:

- سن تا ۳۵ سال، لیسانس در ژورنالیسم، ۵ سال سابقه ی کار بعنوان ژورنالیست، نداشتن پیشینه ی محکومیت کیفری.

ضمنا در آگهی استخدام عنوان شده که مشی روزنامه بی سانسوری و آزادی در نوشتن است البته با در نظر  گرفتن قوانین جامعه.

تعداد زیاد (۳۰ تا) تقاضا از طرف متقاضیان باعث می شود که رسانه نامبرده یک انتخاب اولیه انجام داده و از بین متقاضیان ۳ نفر را به مصاحبه دعوت کند. در جریان مصاحبه معلوم می شود که هر سه نفر به یک اندازه واجد شرایط ذکر شده در آگهی استخدام هستند. اما تفاوت های این سه نفر با یکدیگر در خارج از شرایط عنوان شده توسط رسانه قرار دارند. یکی از این سه نفر مذهبی معتقدی است که اجرای دستورات دینی را راه وشبختی مردم می داند. نفر دیگر لیبرال است و آزادی در همه سطوح اجتماع را وسیله ی خوشبختی می پندارد. نفر سوم سوسیالیسم را تنها راه خوشبختی مردم قلمداد می کند.

رسانه ی مورد نظر ما یکی از این سه نفر را (مهم نیست کدام) استخدام می کند. نویسنده/ژورنالیست استخدام شده در کمال آزادی، می نویسد هر آنچه را که می خواهد.

شما مقولات آزادی و انتخاب را چطور می بینید؟


منتظر نظرات و مقالات شما